این داستان هیزیر است، یکی از قویترین اعضای گروهی که اسلحه قاچاق میکند. او پس از مدتی رئیس این دسته می شود و سعی می کند روابط خود را با مافیا، دولت و خانواده اش مدیریت کند. حزیر می خواهد در مرکز توجه همه زنان زندگی اش باشد. از مادرش، همسرش، دخترش و دوست دخترش... او همچنین به برادرش، به پسرش، به برادرزاده اش و دیگر اعضای خانواده اش اهمیت زیادی می دهد. او برای آنها "شخصیت پدر" است... حزیر از یک طرف سعی می کند خانواده را کنار هم نگه دارد و تعادل را حفظ کند و از طرف دیگر سعی می کند بدون تصمیم گیری بین همسرش مریم و همسرش زنده بماند. معشوقه خانواده بزرگ هیزیر مشکلات بی پایانی دارند. ایلیا، برادر حزیر و پسر عمویش حتیجه که او را معتمد خود می خواند، از همان ابتدا از این ماجرا خبر داشتند. با این حال هیچ کدام از آنها به مریم در این مورد نگفته اند. ایلیا با دختر ناتنی اونال که دشمن هیزیر است رابطه دارد. پسر برادر مرحوم حزیر، آلپارسلان، که حزیر او را به عنوان پسر خود بزرگ کرد، در واقع به عنوان یک مامور دوگانه عمل می کند. و اومر پسر حزیر در مدرسه مانند یک قلدر عمل می کند و از پدرش پیروی می کند. در حالی که حزیر به قله های دنیای مافیا صعود می کند، سعی می کند از خانواده خود محافظت کند اما آنطور که او فکر می کند آسان نخواهد بود...