یاگمور پسر شیرینی است که توسط ساکنان سالخورده خانه مراقبتی که در آن او را در کودکی رها شده پیدا کردند، بزرگ شده است. اما وقتی دوستان ارشد او یکی یکی از دنیا می روند، یاگمور متوجه می شود که زندگی - و عشق - چقدر ارزشمند است. روزی که ملک، دختر زیبای یکی از ساکنانش را ملاقات می کند، قلب او ذوب می شود، هر چند از نظر او او کاملاً دست نیافتنی است. هر هفته، در حالی که ملک به دیدن مادرش می رود، یاگمور آماده می شود تا عشق خود را به او اعلام کند، اما همیشه در آخرین لحظه از خود می گریزد. هنگامی که مادر ملک پس از تصادف مجبور می شود به خانه خانواده برگردد، یاگمور می ترسد که دیگر هیچ یک از آنها را نبیند. اما مادر ملک از یاگمور خوشش میآید و میفهمد که او به دخترش علاقه دارد، بنابراین به او این فرصت را میدهد که بیاید و به عنوان مراقب در خانه خانواده کار کند. اگرچه او از این فرصت استفاده می کند که دوباره در نزدیکی ملک باشد، اما به زودی متوجه می شود که نه تنها از مادرش، بلکه به خانواده طلبکار خواهر ملک نیز مراقبت می کند. اما برای یاگمور همه اینها برای بزرگترین چالش او - به دست آوردن قلب ملک - ارزش دارد.