بلا دختری اهل سفر و تحصیلکرده و دارای پیشینه اشرافی است. اگرچه او دیدگاهی مدرن به زندگی دارد، اما هنوز رویای اوست که با یک شاهزاده افسانه‌ها ملاقات کند. و وقتی او را در دانشگاه می یابد، از ملاقات با مردی با فرهنگ متفاوت - وارث قبیله ای از شرق ترکیه - هیجان زده می شود. وقتی بلا از او خواستگاری می‌کند، فرصتی برای شروع یک ماجراجویی شرقی عجیب و غریب می‌بیند و با خوشحالی او را به خانه دنبال می‌کند تا با خانواده‌اش ملاقات کند، علی‌رغم رزرو والدینش. پس از چند تردید اولیه، بلا با یک مراسم عروسی زیبا مورد استقبال قرار می گیرد و به نظر می رسد زندگی او در قبیله انتظارات او را برآورده کند. با این حال، روز بعد از عروسی مشخص می شود که جایگاه او در خانواده، به عنوان عروس جدید، در انتهای سلسله مراتب است. انتظار می رود که او به عنوان خدمتکار عمل کند و طبق دستور بقیه اعضای خانواده عمل کند. اما بلا، با تحصیلات دانشگاهی و دیدگاه مدرن خود، به این نقش نمی پردازد، و به جای آن به عنوان عروس دردسرساز جای می گیرد... New Bride موفقیت بزرگی بوده است - سریال شماره یک شنبه در ساعات پربیننده تلویزیون ترکیه برای در کل بهار 2017، Show TV بلافاصله سریال را برای فصل دوم در اواخر سال تمدید کرد.
   

سریال عروس جدید قسمت ۹

اعضای خانواده قلندر بیرون از اتاق عمل نگران حال نازگل هستند. بلا می‌گوید قبلاً هشدار داده بوده که حال روحی نازگل خوب نیست.

قلندر اصلان را تهدید می‌کند و می‌گوید اگر اتفاقی برای عروسش بیفتد می‌داند با او چه‌کار کند. چند دقیقه می‌گذرد و دکتر از اتاق عمل بیرون می‌آید و می‌گوید گلوله از کنار قلب نازگل عبور کرده اما مادر و بچه هر دو سالم هستند ولی نازگل خون زیادی از دست داده و باید چند روز در بیمارستان بستری باشد.

اصلاً که از بارداری نازگل اطلاع  نداشته متعجب می‌شود. 

چند ساعت بعد بیرون از اتاق بستری نازگل، قلندر از پرستار می‌خواهد که عروسش را ببیند اما پرستار می‌گوید فقط یک نفر می‌تواند وارد اتاق بشود و نازگل هم می‌خواهد بلا را ببیند.

بلا کنار نازگل می‌رود و خبر باردار بودنش را به او می‌دهد. نازگل وقتی می‌فهمد باردار است از اینکه قصد خودکشی داشته پیشمان می‌شود.

قلندر وارد سالن پذیرایی می‌شود و با دیدن پدرش بابا کورکود متعجب می‌شود. او با خوشحالی پدرش را در آغوش می‌گیرد. 

خدیجه خدمت کار و پرستار بابا کورکود که همراه او آمده به قلندر می‌گوید چند وقت است که بابا کورکود هرچند روز زمان و مکان را فراموش می‌کند و دوباره به حالت عادی بر می‌گردد.

قلندر عصبانی می‌شود و می‌گوید چرا زودتر به او اطلاع ندادند و خدمت کارش جمیل را صدا میزند که ماشین را بیاورد و پدرش را به بیمارستان می‌برد.

چند روز گذشته و روز مرخص شدن نازگل از بیمارستان است. در خانه قلندر زنان با کمک همدیگر اتاق او را آماده می‌کنند.

ماشین اصلان می‌رسد و نازگل با کمک بلا از ماشین پیاده می‌شود. الماس به استقبال نازگل می‌رود، نازگل عصبانی می‌شود و می‌گوید نمی‌خواهد الماس را ببیند، بعد با کمک بلا به اتاقش می‌رود.

در اتاق نازگل همه اعضای خانواده به او خوش‌آمد می‌گویند. 

وقتی اعضای خانواده نازگل را تنها می‌گذارند تا استراحت کند، بلا کنار تخت نازگل می‌نشیند و می‌گوید از سلامت او و بچه‌اش خیلی خوشحال است. نازگل می‌گوید امیدوار است بلا هم بچه‌دار بشود تا بچه‌هایشان باهم بزرگ بشوند.

در اتاق به صدا در می‌آید. دیلان و باران به عیادت نازگل آمده‌اند، آن‌ها به نازگل بارداری‌اش را تبریک می‌گویند.

چند دقیقه بعد نازگل با دیلان تنها می‌شود. نازگل به دیلان می‌گوید اگر یک‌بار دیگر بخواهد به بلا آسیب بزند، خودش با تفنگ او را می‌کشد چون در این مدت فقط بلا به فکر او بوده.

قلندر آماده می‌شود تا پدرش را به بیمارستان ببرد، که پدر و مادر بلا را می‌بیند و به آن‌ها می‌گوید پدرش کورکود حالش خوب نیست و فکر می‌کند قلندر پدرش است. ناگهان بابا کورکود کامیلا را می‌بیند و فکر می‌کند مادر بلا عشق دوران جوانی او، یایلا است و به طرفش می‌دود.

قلندر عذرخواهی می‌کند و برای آن‌ها توضیح می‌دهد که حال پدرش خوب نیست. 

بعد از برگشتن از بیمارستان قلندر به اعضای خانواده می‌گوید دکتر تشخیص داده است که بابا کورکود آلزایمر دارد. 

قلندر به همسرانش می‌گوید که برای آن‌ها یک مأموریت مهم دارد، اینکه آن‌ها به هر روشی که می‌توانند الماس را اذیت کنند تا او از خانه قلندر فرار کند، هر سه زن با خوشحالی قبول می‌کنند.

شب شده و قلندر با پدرش و والدین بلا در اتاق نشسته است؛ قلندر به پدرش می‌گوید وقت خواب است و خدیجه پرستار پدرش را صدا می‌زند تا او را برای خواب ببرد.

در همین موقع زن‌های قلندر وارد اتاق می‌شوند و می‌گویند دیگر عقد رسمی نمی‌خواهند، و می‌خواهند همان زندگی خوب قبلی را داشته باشند؛ و تقصیر کامیلا بوده که زندگی آن‌ها خراب شده.

قلندر خوشحال می‌شود و می‌گوید با آن‌ها آشتی می‌کند. زن‌های قلندر به طرف او می‌دوند و او را در آغوش می‌گیرند.

قلندر پیشنهاد می‌دهد به مناسبت آشتی کردن آن‌ها فردا با اعضای خانواده به پیک‌نیک بروند؛ زن‌ها با خوشحالی می‌روند و برای پیک‌نیک فردا غذا آماده می‌کنند.

زن‌های قلندر موقع صرف صبحانه به اصلان می‌گویند گردش آن‌ها خانوادگی است و الماس نمی‌تواند همراه آن‌ها بیاید. اصلان می‌گوید الماس نیاید او هم نمی‌رود.

خانواده قلندر به همراه پدر و مادر بلا و عمو اسد به پیک‌نیک در کنار دریاچه زیبایی می‌روند و بساط سفره و استراحت را پهن می‌کنند. 

قلندر برای پدر عروسش یکدست لباس راحتی می‌آورد و از او می‌خواهد به خودش راحت لباس بپوشد. کامیل اول قبول نمی‌کند اما به اصرار قلندر می‌پوشد و بعد از پوشیدن لباس خوشحال و راضی می‌شود.

بساط منقل و کباب به راه می‌افتد. بابا کورکود که آلزایمر دارد زمان حال را فراموش کرده و درگذشته سیر می‌کند، او فکر می‌کند کامیلا عشق دوران جوانی او یایلا است. مقداری از کباب را لقمه می‌گیرد و کنار کامیلا می‌رود، کامیلا که مشغول بازی با گوشی است فکر می‌کند کسی که کنارش نشسته شوهرش کامیل است و به او تکیه می‌دهد. ولی ناگهان متوجه می‌شود به پدر قلندر تکیه داده و جیغ می‌کشد و فرار می‌کند.

بلا کنار نازگل می‌نشیند. نازگل از اینکه اصلان همراه آن‌ها نیامده غمگین است. او می‌گوید غذای مورد علاقه شوهرش بورک ، را درست کرده اما او نیامده . بلا که از غمگین بودن نازگل ناراحت است سعی می‌کند او را خوشحال کند.

ناگهان مادرش را می‌بیند که از بابا کورکود فرار می‌کند و می‌گوید تازه‌عروس بعدی مادرش است. نازگل به حرف بلا می‌خندد .

ویستیک پسر اصلان پیش مادربزرگش معتبر می‌رود و از می‌خواهد که با او توپ‌بازی کند، معتبر او را در آغوش می‌گیرد و قبول می‌کند.

زن‌های قلندر و عفت با بچه‌ها توپ‌بازی می‌کنند. قلندر و کامیل هم شطرنج‌بازی می‌کنند و مسلم و عمو اسد کنار آن‌ها می‌نشینند تا بازی شطرنجشان را تماشا کنند. 

قلندر مات می‌شود و به کامیل می‌بازد و آن‌ها سر این موضوع باهم جروبحث می‌کنند و در همین زمان ماشین اصلان از راه می‌رسد؛ او برای بچه‌هایش بادبادک آورده و در حالی که بادبادک را به دست آن‌ها می‌دهد از پدرش می‌خواهد که با او صحبت کند.

قلندر که از آمدن اصلان خیلی خوشحال است قبول می‌کند و بازی شطرنج را به مسلم برادرش می‌سپارد .

قلندر به اصلان می‌گوید کار خوبی کرده که پیش آن‌ها آمده و اصلان جواب می‌دهد نمی‌خواسته که بچه‌هایش احساس بی‌پدری کنند. قلندر به شوخی می‌گوید آن‌ها در خانه دو تا بمب دارند،  یکی نازگل یکی الماس و از او می‌خواهد که مراقب نازگل بچه‌هایی  که در شکمش دارد باشد. اصلان قبول می‌کند ولی می‌گوید از او نخواهد به بین الماس و نازگل یکی را انتخاب کند و او هم مانند پدرش است.

قلندر می‌خندد و می‌گوید زیاد کنار همسر جدیدش نشسته و زبانش دراز شده و به پدرش تیکه می‌اندازد.

معتبر و آسیه پاهایشان را در رودخانه گذاشتند و از خنکی آب لذت می‌برند. آسیه از معتبر می‌پرسد عایشه کجاست؟

معتبر جواب می‌دهد عایشه یا دارد غذا می‌خورد یا دارد می‌رقصد. در همان زمان عایشه به کنار آن‌ها می‌آید و قارچ‌هایی که از جنگل جمع کرده را به آن‌ها نشان می‌دهد و می‌گوید بیایند و با او قارچ می‌خورد؛ معتبر می‌گوید شاید قارچ‌ها سمی باشند. عایشه جواب می‌دهد که قبلاً از آن‌ها خورده و خیالشان راحت باشد .

بزرگ‌ترها مشغول بازی قایم باشک با بچه‌ها می‌شوند. بابا کورکود لحظه‌ای کامیلا را تنها نمی‌گذارد و همه‌جا دنبال او می‌رود.

آن‌ها مشغول بازی‌اند که دختر اصلان پیش قلندر می‌رود و می‌گوید مامان معتبر بالای درخت رفته و پایین نمی‌آید. قلندر باعجله همراه هازار به آنجا می‌رود و می‌بیند هر سه زن بالای درخت نشسته‌اند. 

عایشه می‌گوید پرنده است آسیه می‌گوید برگ درخت است و معتبر می‌گوید کبوتر است.

قلندر می‌پرسد آن‌ها چی خورده‌اند و اما کسی چیزی نمی‌داند و همه باهم راهی بیمارستان می‌شوند. 

زن‌ها  هرکدام دستمالی به سرشان بسته‌اند و از سردرد ناله می‌کنند، شیرین می‌گوید حقشان است تا آن‌ها باشند هر چیزی را نخورند.

خدمتکار با سینی پر از قارچ وارد اتاق می‌شود و می‌گوید آقا قلندر دیده شما قارچ زیاد دوست دارید برای همین هم این‌ها را فرستاده. عایشه با خوشحالی به قارچ‌ها حمله می‌کند، آسیه محکم روی دستش می‌کوبد.

معتبر می‌گوید الان باید به فکر فراری دادن الماس باشند ولی کسی دخالت نکند خودش تنهایی به خدمت او می‌رسد.

معتبر پیش قلندر می‌رود و می‌گوید باید مراقب باشند تا الماس بچه‌دار نشود و از شوهرش می‌خواهد که الماس را به مسافرت بفرستد. 

زن‌ها الماس را که دارد با شوهرش خداحافظی می‌کند را زیر نظر دارند. اصلان الماس را می‌بوسد و از او می‌خواهد برای استراحت به اتاقش برود. به‌محض اینکه اصلان از خانه خارج می‌شود مادرها پیش الماس می‌روند و می‌گویند نزدیک بهار است و باید خانه را تمیز کنند.

الماس قبول می‌کند، مادرها الماس را مجبور می‌کنند همه فرش را در ایوان پهن کند و آن را بشورد و خودشان هم در حال تخمه خوردن او را تماشا می‌کنند.

بعد از شستن فرش معتبر می‌گوید سنجاق سینه‌اش را در طویله بین کاه‌ها گم کرده و الماس باید آن را پیدا کند. الماس چند ساعتی زانو می‌زند و بین کاه‌ها به دنبال سنجاق‌سینه معتبر می‌گردد ولی چیزی پیدا نمی‌کند و از معتبر می‌پرسد که مطمئن است که سنجاق را در طویله گم کرده.

معتبر با خنده می‌گوید حواس ندارد سنجاق روی سینه‌اش است، بعد می‌گوید الماس کاه‌ها را پخش کرده پس باید انبار را تمیز کند. بعد همه به داخل خانه می‌روند و معتبر با خوشحالی می‌گوید در انبار را قفل کرده و الماس چندساعتی در انبار می‌ماند.

فرهاد دارد از خانه بیرون می‌رود که هازار را می‌بیند و به او می‌گوید شیرین دیگر او را دوست ندارد و برای همین می‌خواهد برای همیشه از این خانه برود؛ اما هازار فرهاد را از رفتن منصرف می‌کند و می‌گوید تو از بچگی در همین خانه بزرگ شدی خودم با شیرین صحبت می‌کنم.

هازار به اتاق شیرین می‌رود و از او می‌پرسد راست است که او دیگر فرهاد را دوست ندارد؟

شیرین می‌گوید می‌خواهد فرهاد را امتحان کند و ببیند می‌تواند دوری او را تحمل کند یا نمی‌تواند، برای همین می‌خواهد به دانشگاه برود و رشته‌ی هنرهای زیبا را بخواند.

چند ساعت بعد الماس موفق می‌شود از انبار بیرون بیاید و با ناراحتی به حمام برود اما عایشه فلکه آب را بسته؛ الماس با گریه به اتاقش می‌رود تا خودش را تمیز کند و عطر بزن که بوی طویله ندهد.

اما وقتی اصلان پیش الماس می‌رود بوی طویله به مشامش می‌رسد، الماس خیلی ناراحت می‌شود و قهر می‌کند و به اتاقش می‌رود.

فردا صبح می‌شود و سر میز صبحانه اصلان به قلندر می‌پیوندد و از پدرش می‌پرسد که او و الماس چه چیزی را از او پنهان می‌کنند.

ناگهان الماس وارد اتاق می‌شود و می‌گوید خودش داستان را تعریف می‌کند. الماس می‌گوید وقتی سن کمی داشته عاشق یک پسر می‌شود و دنبالش می‌رود تا با او ازدواج کند اما سر از فاحشه‌خانه در می‌آورد و مدتی در آنجا کار می‌کند.

اصلان مات و مبهوت می‌شود و الماس می‌گوید به هتل بر می‌گردد و اگر از او بخواهد که او را از زندگی‌اش بیرون کند حق دارد.

عمه داکمن سراغ کامیلا می‌رود و از او می‌خواهد برایش کامپیوتر بخرد تا بتواند پروفایلش را چک کند. کامیلا می‌گوید نیازی به خریدن کامپیوتر نیست و او خودش لپ‌تاپ دارد.

نازگل می‌خواهد پیش دکتر برود، بلا را هم با خودش می‌برد تا دکتر او را از نظر باروری ویزیت کند.

بعد از معاینه دکتر به بلا می گودید فعلاً نمی‌تواند بچه‌دار بشود، بلا بهت‌زده می‌شود.









به زودی