هازیران دختری دلزده از روستا و شهریشده است. او در یک شرکت کار میکند و آرزوی رفتن به شهرهای پر تکاپو مثل نیویورک و ژاپن را در سر میپروراند. حالا اما سرنوشت به او میگوید باید برای کار شرکت، قبل از هر کار دیگری به یک جزیره سر بزند. جزیرهای که در آن پویراز کارخانه کوچک تولید روغن زیتون دارد که نمیخواهد از دست بدهد. اما هازیران اشتباه مهلکی میکند که سرنوشت زندگی پویراز را می تواند عوض کند و باعث شکست او شود. جزیره مذکور جزیره زندگی کودکی مادر هازیران است و خالهاش هم به همراه دختر خاله در آن سکونت دارند. ماجرای هازیران و پویراز روز به روز جدیتر میشود و همزمان گذشته مادر هم جلوی چشم همه است.