بالهای شکسته، دو فرشته زخمی. سلیها و جهانگیر. پوسته ای که نمی تواند از هر دو جدا شود. و دنیای گناهکار زندگی آنها را گرد هم می آورد در حالی که جهانگیر و سلیها در قطب های مخالف این جهان ایستاده اند. سلیها در تعقیب یک باند خشن است. جهانگیر رهبر آن باند است. هر دوی آنها در یک محله هستند، زیر دماغشان سرنخ جمع می کنند و به هم نگاه می کنند. اما بی خبر از یکدیگر. این دو نفر که از عشق فرار کرده اند با هم دشمن شده اند اما بی خبرند.