آسیا یک پزشک موفق است. شوهرش ولکان یک شوهر فوق العاده و یک پدر فوق العاده برای پسرشان علی است. خانواده سه نفره هسته ای همیشه زندگی پر از آرامش و شادی داشته اند. این رابطه ای است به پاکی گل رز سفید. از نظر آسیه، ازدواج آنها سال ها به طول انجامیده است. تا اینکه آسیا یک تار موی بلند بلوند روی روسری ولکان دید...
   

 

آسیه و همسرش ولکان ارسلان برای شام مهمان هستند. سر میز شام آسیه بی‌مقدمه به مرد میزبان می‌گوید که ولکان با دختر او رابطه دارد و به او خیانت می‌کند. همچنین اضافه می‌کند دختر آن مرد از ولکان باردار است. دختر خانواده شوکه می‌شود و به آسیه حمله می‌کند. آسیه با خونسردی بلند می‌شود و بیرون می‌رود.

قبل آسیه و ولکان و پسرشان علی در خانه هستند و آسیه که پزشک است برای رفتن به بیمارستان آماده می‌شود. ولکان تازه از سفر کاری برگشته. آسیه به‌طور اتفاقی یک نرم‌کننده لب در جیب ولکان پیدا می‌کند.

ولکان می‌گوید در هواپیما بخاطر خشکی لب آن را به او داده‌اند. آسیه قانع می‌شود. او سپس از درد گردنش ابراز ناراحتی می‌کند. ولکان هنگام رفتن از خانه شال‌گردن خودش را دور گردن آسیه می‌اندازد. هنگامی‌که آسیه به بیمارستان می‌رود متوجه یک تار موی طلایی روی شال‌گردن ولکان می‌شود و شوکه می‌شود.

همان لحظه بیماری به اسم نیل به اتاق آسیه می‌آید و از بی‌خوابی‌اش شکایت می‌کند و تقاضای داروی خاص دارد. آسیه تجویز آن دارو را قبول نمی‌کند و نیل را بیرون می‌فرستد. او ذهنش درگیر تار موی طلایی است.

کمی بعد زنی به اسم گونول که از بیماران قدیمی آسیه است و آسیه با درمانش او را از مرگ نجات داده به اتاق آسیه می‌آید، او کارت دعوت نمایشگاه نقاشی خودش را به آسیه می‌دهد و از او می‌خواهد به نمایشگاه بیاید. آسیه مشغلۀ زیاد را بهانه می‌کند و سپس به موهای طلایی گونول نگاه می‌کند.

ظهر وقتی آسیه به دنبال علی به مدرسه می‌رود علی را به‌همراه همکلاسی دخترش سلین می‌بیند. مادر همکلاسی او ساراپ هم آنجاست و بعد از معرفی خودش به آسیه می‌گوید دستیار ولکان است. آسیه به موهای طلایی ساراپ خیره می‌شود. شب وقتی ولکان به خانه می‌رود آسیه با طعنه از این‌که نگفته بود ساراپ را دستیار خودش کرده گلایه می‌کند.

ولکان می‌گوید یک سال است که ساراپ دستیار اوست و قبلاً به آسیه گفته و حتماً او فراموش کرده. آسیه به خانه بهار آمرد دوستان خانوادگی‌شان که همسایه آن‌ها هم هستند می‌رود و به بهار در مورد تار موی طلایی می‌گوید. بهار او را سرزنش می‌کند و به او می‌گوید که امکان ندارد ولکان به او خیانت کند و آنها عاشق هم هستند.

وقتی آسیه به خانه می‌رود پنهانی گوشی ولکان را چک می‌کند. همان لحظه یک ایمیل از طرف یک هتل می‌آید که در آن از اقامت ولکان در آخر هفته گذشته تشکر شده است. آسیه متعجب و عصبی می‌شود. روز بعد در بیمارستان آسیه با دکتر زنان گولین که او هم دوست صمیمی و خانوادگی آن‌هاست در مورد تار مورد تار مو و ایمیل هتل می‌گوید.

گولین همچین چیزی را انکار می‌کند و می‌گوید امکان ندارد ولکان به آسیه خیانت کند و حتماً تار مو از جایس دیگری روی شال ولکان افتاده است و هتل هم برای مأموریت کاری بوده. آسیه قانع نمی‌شود و ذهنش پریشان است. او که از حرف‌های ساراپ متوجه شده بود که ولکان هر روز زودتر از شرکت می‌رود، خودش هم از بیمارستان بیرون می‌رود تا ولکان را تعقیب کند. او بین راه نیل بیماری که روز قبل مراجعه کرده بود را جلوی یک رستوران درحالی‌که یک پسر او را کتک می‌زند می‌بیند.

او قصد دارد کاری کند اما برای اینکه ولکان را گم نکند به تعقیب کردن ادامه می‌دهد. ولکان بعد از شرکت به خانۀ مادرش می‌رود تا به او سر بزند. آسیه هم داخل می‌رود و وقتی ولکان را آنجا می‌بیند تعجب می‌کند. 


ولکان به آسیه می‌گوید مادرش بیمار است و اخیراً هر روز بعد از کار به او سرمی‌زند. آسیه با شرمندگی به ولکان می‌گوید به او شک کرده بود و از این‌که تصور کرده بود ولکان به او خیانت می‌کند عذرخواهی می‌کند.

ولکان خودش را متعجب نشان می‌دهد و آسی را بغل می‌کند. وقتی آسیه به آشپزخانه می‌رود حین صحبت با پرستار مادر ولکان متوجه می‌شود که در یک ماه اخیر ولکان به مادرش سر نزده است. او از شنیدن این شوکه می‌شود و می‌فهمد که ولکان دروغ می‌گوید. شب ولکان آماده شده و می‌خواهد بیرون برود.

آسیه از او می‌پرسد که کجا می‌رود و ولکان می‌گوید همسر هالوک گوشلو صاحب مدرسه علی نمایشگاه برگزار کرده و او با این بهانه برای آشنایی با هالوک جهت همکاری با او می‌خواهد به آنجا برود. آسیه می‌گوید او هم به این نمایشگاه دعوت شده و می‌خواهد با ولکان همراه شود. ولکان جا می‌خورد اما نمی‌تواند مخالفت کند. آنها با هم به نمایشگاه می‌روند.

گونول با دیدن آسیه خوشحال می‌شود. او نقاشی‌های خود را به آسیه و ولکان نشان می‌دهد. کمی بعد درین دختر گونول و هالوک جلو می‌آید و گونول او را به آسیه و ولکان معرفی می‌کند. بعد از رفتن درین، آسیه به گونول می‌گوید فردا تولد 40 سالگی ولکان است و از آنها برای مهمانی دعوت می‌کند. آسیه به بالکن می‌رود.

او دوباره نیل را می‌بیند که به‌عنوان گارسون در آنجا مشغول کار است. آسیه جلو می‌رود و در مورد دعوا و کتک خوردن نیل از او سؤال می‌کند. نیل با طعنه می‌گوید برای او مهم نیست چون او زندگی خوبی دارد و روز گذشته حاضر نشده به او کمک کند. آسیه بی‌مقدمه می‌گوید شوهرش به او خیانت می‌کند.

نیل متعجب می‌شود و می‌گوید او باید طلاق بگیرد. آسیه می‌گوید ازدواج به این سادگی نیست و یک پسر دارد. روز بعد آسیه به رستورانی که نیل در آنجا کار می‌کند می‌رود و از او می‌خواهد با یک ماشین که در اختیارش می‌گذارد ولکان را تعقیب کند. نیل قبول می‌کند. چند ساعت بعد نیل به آسیه خبر می‌دهد که حق با او بوده و ولکان به خانه‌ای رفته و با یک خانم سوار ماشینی شده و از آنجا رفته‌اند.

او عکس ماشین را برای آسیه می‌فرستد. آسیه عصبی و پریشان می‌شود. نیل به او توصیه می‌کند که ماشین ولکان را بگردد، چون حتماً چیزی پیدا خواهد کرد. آسیه برای ولکان کیک تولد خریده و به‌همراه علی به‌سمت محل جشن تولد در باغ می‌رود. او به بهانۀ اینکه دنبال دوربین عکاسی می‌گردد سوییچ ماشین ولکان را می‌گیرد و همه‌جا را می‌گردد.

او در صندوق عقب یک کیف پیدا می‌کند که در آن یک گوشی هست. آسیه گوشی را روشن می‌کند و با دیدن عکس ولکان و درین دختر گونول به شدت شوکه می‌شود. او عکس‌های دیگر را بررسی می‌کند و متوجه می‌شود درین و ولکان به همراه مرت و بهار و گونول بیرون رفته‌اند و همه به غیر از او از این ماجرا باخبر هستند.

سپس پیام‌ها می‌خواند و می‌فهمد که گونول به ولکان خبر داده آسیه از بیمارستان زودتر بیرون آمده و ممکن است او را تعقیب کند. آسیه به شدت عصبی و آشفته می‌شود. اما خودش را کنترل می‌کند. همۀ مهمانان دور ولکان جمع شده‌اند و ولکان شمع کیک تولدش را فوت می‌کند و از همه تشکر می‌کند. آسیه با خودش می‌گوید همه‌تون دشمن من هستید. من یه قربانی نمیشم. خواهید دید یه چهل سالگی فراموش نشدنی‌رو بهت می‌چشونم.


سلام من فاطمه هستم و این پاورقی قسمت 3 سریال صداقت سیز هست. 

مرت که در تولد ولکان حسابی مست شده قصد دارد شروع به سخنرانی کند و چیزهایی را در مورد ولکان به همه بگوید. ولکان سعی دارد جلوی مرت را بگیرد و نهایتاً مجبور می‌شود او را کتک بزند تا ساکت شود. آسیه ولکان را داخل ماشین می‌برد و به دست او رسیدگی می‌کند، سپس با حرص حلقۀ ولکان را به بهانۀ ورم کردن انگشتش درمی‌آورد.

ولکان از آسیه می‌پرسد با گونول خانم در مورد چه چیزی صحبت می‌کردند. آسیه هم می‌گوید در مورد درین صحبت می‌کردند. ولکان با تعجب می‌پرسد درین دیگه کیه؟! آسیه می‌گوید: درین رو نمی‌شناسی؟! دخترشه. ولکان تظاهر می‌کند که اصلاً درین را نمی‌شناسد. آسیه سردرد را بهانه می‌کند و به خانه برمی‌گردد.

او با عصبانیت لباس‌های ولکان را داخل چمدان می‌اندازد و چمدان‌ها را در سالن می‌گذارد. در مهمانی تولد درین به گوشه‌ای می‌رود و ولکان پیش او می‌رود و درین را می‌بوسد.

یک نفر پنهانی از آن‌ها فیلم می‌گیرد. درین به خاطر رابطۀ نزدیک و عاشقانه ولکان و آسیه با او بحث می‌کند. سپس به او می‌گوید دیگر تحملش تمام شده و فقط تا فردا به ولکان وقت می‌دهد تا همه‌چیز را به آسیه بگوید و از او جدا شود. سپس با حرص می‌رود. ولکان به جمع برمی‌گردد.

سران به ولکان خبر می‌دهد که برای گرفتن پروژه رُزها باید آخر هفته حسابی کار کند. علی که از قبل قول رفتن به کمپ فوتبال را از ولکان گرفته بود با شنیدن این خبر ناراحت می‌شود و از گونول می‌خواهد که او را به خانه برساند. وقتی گونول علی را به خانه می‌برد، متوجه کسل بودن آسیه می‌شود.

آسیه بی‌مقدمه به گونول می‌گوید که از خیانت ولکان خبر دارد و از این‌که او هم همه‌چیز را پنهان می‌کرده بود از گونول گلایه می‌کند. گونول با ناراحتی می‌گوید او تقصیری ندارد و ولکان قول داده بود زود از درین جدا می‌شود.

آسیه می‌گوید امشب ولکان را از خانه بیرون خواهد کرد. شب وقتی ولکان به خانه می‌رود به‌شدت مست است. آسیه به ناچار او را به اتاق می‌برد تا بخوابد، سپس به علی فکر می‌کند و به‌خاطر شوق او برای رفتن به کمپ تصمیم می‌گیرد فعلاً چیزی به ولکان نگوید. روز بعد ولکان و علی برای رفتن به کمپ آماده می‌شوند.

ولکان به‌خاطر علی سر قرار کاری نمی‌رود و از سران می‌خواهد که جلسه را با تماس تصویری برقرار کند. در بیمارستان یکی از پزشکان بنام آرتان که پیرمردی الکلی است در اتاق هیأت مدیره نشسته و آسیه به او می‌‌گوید به‌خاطر شکایات متعدد از طرف بیماران به‌‌خاطر مصرف الکل اخراج خواهد شد. آرتان عصبانی می‌شود و با تهدید آسیه از آنجا بیرون می‌رود.

درین برای معاینه به بیمارستان می‌رود و به اتاق آسیه می‌رود و از حالت تهوع و مشکلات گوارشی ابراز ناراحتی می‌کند. آسیه با حرص سؤالاتی در مورد رابطۀ جنسی او می‌پرسد و درین می‌گوید با مرد متأهلی در ارتباط است که به‌زودی قرار است طلاق بگیرد، چون همسرش را دوست ندارد و به زور با او زندگی می‌کند.

آسیه با شنیدن این حرف‌ها عصبی می‌شود. او از درین نمونه ادرار می‌خواهد و با ادرار او تست بارداری می‌گیرد و متوجه می‌شود باردار است. او به شدت شوکه و عصبانی می‌شود و خبر بارداری درین را به او می‌دهد. سپس درین را برای معاینه پیش گونول می‌فرستد. 

 

به زودی

مطابق سلیقه شما

محکوم
محکوم
تاریخ پخش: ۲۳ آذر ۱۴۰۰
فاطما
فاطما
تاریخ پخش: ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۰