آسیا یک پزشک موفق است. شوهرش ولکان یک شوهر فوق العاده و یک پدر فوق العاده برای پسرشان علی است. خانواده سه نفره هسته ای همیشه زندگی پر از آرامش و شادی داشته اند. این رابطه ای است به پاکی گل رز سفید. از نظر آسیه، ازدواج آنها سال ها به طول انجامیده است. تا اینکه آسیا یک تار موی بلند بلوند روی روسری ولکان دید...
   

آسیه با نمونه ادرار درین تست بارداری می‌گیرد و متوجه می‌شود که او حامله است. آسیه شوکه می‌شود و گریه‌اش می‌گیرد اما خودش را کنترل می‌کند و به درین خبر می‌دهد که باردار است. درین هم شوکه می‌شود و به سمت اتاق دکتر زنان یعنی دریا می‌رود. کمی بعد دریا پیش آسیه می‌آید و به آسیه می‌گوید درین قصد کورتاژ دارد و نمی‌خواهد ولکان چیزی بفهمد.

 آسیه به دریا می‌گوید باید موضوع را به ولکان بگوید. دریا مخالف است و می‌گوید اگر ولکان ماجرای بچه را بفهمد نمی‌گذارد درین آن را سقط کند و رابطۀ آن‌ها تمام نخواهد شد. آسیه اهمیتی نمی‌دهد و حرفش را تکرار می‌کند. ولکان و علی در اردوی تیم مدرسه هستند.

مرت با ولکان تماس می‌گیرد و بابت رفتارش در روز تولد از ولکان عذرخواهی می‌کند. سپس در مورد وضعیت شرکت سؤال می‌کند. ولکان می‌گوید به خاطر این‌که برای اعمال تغییرات در پروژه وقت ندارند به احتمال زیاد سرمایه‌گذار را از دست می‌دهند و در آستانۀ ورشکستگی هستند. او به مرت می‌سپارد که چیزی به آسیه نگوید.

بهار که دلش می‌خواهد بچه‌دار شود در خانه به خودش رسیده و در اتاق خواب منتظر آمدن مرت است. وقتی مرت به خانه می‌آید، اهمیتی به بهار نمی‌دهد و تصمیم می‌گیرد برای خوردن شام بیرون برود. بهار به شدت ناراحت می‌شود. ولکان به درین پیغام می‌دهد و از او می‌خواهد فعلاً صبر کند.

درین خوشحال و امیدوار می‌شود. آسیه به رستورانی که نیل آنجا کار می‌کند می‌رود. نیل در رستوران نیست و آسیه آدرس خانۀ او را از همکارش می‌گیرد. وقتی آسیه به خانۀ نیل می‌رسد دوست پسر نیل پیش اوست و در حال کتک زدن نیل است. آسیه سریع داخل می‌رود و مداخله می‌کند.

او دوست پسر نیل را تهدید می‌کند و می‌گوید به‌خاطر اعتیاد و اعمال خشونت برای او پرونده درست می‌کند و باعث اخراجش از محل کار می‌شود. دوست پسر نیل عصبانی می‌شود. آسیه نیل را با خودش می‌برد و به زخم‌های او رسیدگی می‌کند. در خانۀ پدر درین، گونول از درین در مورد دوست پسر او سؤال می‌کند.

درین داشتن دوست پسر را انکار می‌کند و در مورد عکس دستی که در اینستاگرامش گذاشته بود می‌گوید فقط یک دوستی ساده بود. روز بعد ولکان و علی از اردو برمی‌گردند. بعد از صبحانه آسیه بی‌مقدمه از ولکان در مورد داشتن رابطه با شخص دیگر سؤال می‌کند و از او می‌خواهد حقیقت را بگوید. ولکان شوکه می‌شود و این را انکار می‌کند.

آسیه می‌گوید اگر ولکان حقیقت را بگوید او را می‌بخشد و به‌خاطر علی به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. ولکان باز هم انکار می‌کند و آسیه دیگر چیزی نمی‌گوید. او به دریا پیغام می‌دهد و می‌گوید به ولکان بگو که درین حامله است. همین حالا بهش زنگ بزن. درین با ولکان تماس می‌گیرد. ولکان که در خانه نمی‌تواند جواب بدهد تماس را رد می‌کند. درین از ولکان عصبانی می‌شود. دریا با ولکان تماس می‌گیرد و خبر می‌دهد که درین باردار است.

ولکان شوکه می‌شود و سریع به‌سمت خانۀ مجردی درین که در آن‌جا کارهای هنری‌اش را انجام می‌دهد می‌رود. درین اول در را باز نمی‌کند، سپس در را باز می‌کند و با گریه با ولکان دعوا می‌کند. او می‌گوید دیگر چیزی بینشان وجود ندارد و بچه را هم سقط می‌کند. ولکان مخالف است و سعی دارد درین را آرام کند. درین می‌پرسد تو می‌خواهی با من زندگی کنی یا نمی‌خواهی؟ ولکان او را بغل می‌کند و می‌گوید من نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم.

آسیه به بیمارستان می‌رود. بهار به پیش او می‌آید و در مورد علت گفتن خبر بارداری درین به ولکان از او می‌پرسد. آسیه می‌گوید می‌خواهد بداند ولکان چه کسی را انتخاب می‌کند و اگر قرار باشد درین و بچه‌اش را انتخاب کند دیگر در زندگی او و علی جایی ندارد.


درین با گریه به ولکان می‌گوید، من حامله‌ام، الان می‌خواهی چیکار کنی؟ ولکان با درماندگی به او نگاه می‌کند و جوابی نمی‌دهد. درین می‌گوید باشه من جوابمو گرفتم. سپس به اتاق می‌رود و در را قفل می‌کند. دریا با ولکان تماس می‌گیرد و می‌گوید باید او را ببیند. آنها با هم به یه کافی شاپ می‌روند.

دریا در مورد وضعیت پیش آمده و رابطۀ ولکان و درین و از طرفی زندگی ولکان با آسیه به او هشدار می‌دهد و یادآوری می‌کند که قرار نبود رابطۀ او و درین ادامه‌دار و جدی باشد، اما حالا او باردار است. ولکان می‌گوید او درین و آسیه را دوست دارد و نوع دوست داشتن آن‌ها متفاوت است و نمی‌تواند هیچ‌کدام را حذف کند. دریا کلافه می‌شود.

حال مادر ولکان بد شده و او را به بیمارستان می‌برند. آسیه پیش مادر ولکان می‌رود. مادر ولکان از آسیه می‌خواهد چیزی در مورد حرف‌هایش به ولکان نگوید. او که متوجه سرد شدن رابطه ولکان و آسیه شده، غیرمستقیم از آسیه می‌خواهد هرچه شده ولکان را ببخشد و به‌خاطر علی زندگی‌شان را خراب نکند. درین به بیمارستان پیش دریا می‌رود و می‌گوید همچنان سر تصمیمش هست و می‌خواهد بچه را سقط کند.

دریا پیش آسیه می‌رود و خبر می‌دهد که درین برای فردا پیش دکتر دیگری وقت گرفته تا بچه را سقط کند و این به این معنی است که ولکان آسیه را انتخاب کرده. بهار برای سالگرد ازدواجش خانه را تزیین می‌کند و غذاهای زیادی درست می‌کند. او به خودش می‌رسد و منتظر آمدن مرت می‌ماند.

مرت به خانه نیامده و وقتی بهار با او تماس می‌گیرد، مرت می‌گوید برای قرار کاری به رستوران رفته و شب دیر برمی‌گردد. بهار دلگیر می‌شود. دریا به خانه پیش بهار می‌رود و با دیدن میز تعجب می‌کند. بهار توضیح می‌دهد که سالگرد ازدواجشان است اما مرت فراموش کرده. دریا به بهار خبر می‌دهد که درین باردار است.

بهار هم عصبی می‌شود. دریا تظاهر می‌کند آسیه همچنان چیزی نمی‌داند. بعد با حرص می‌گوید اگر آسیه بچه نداشت ماجرا را به او می‌گفت تا طلاق بگیرد. در خانۀ ولکان هنگام خواب ولکان می‌خواهد آسیه را ببوسد. آسیه اول بهانه می‌آورد اما ولکان از او می‌خواهد که کنارش بماند و به او نزدیک می‌شود. نیمه شب وقتی مرت به خانه برمی‌گردد مست است. او با دیدن میز شام و عکس‌های سالگرد ازدواج تازه یادش می‌افتد که سالگرد را فراموش کرده.

او به اتاق می‌رود و می‌بیند که بهار خواب است. درین استوری ولکان و علی را می‌بیند و از این‌که آن‌ها با هم خوش می‌گذرانند و ولکان همچنان به فکر خانوادۀ خودش هست عصبانی می‌شود. او با ولکان تماس تصویری می‌گیرد. ولکان سریع بیدار می‌شود و گوشی را بیرون می‌برد تا آسیه بیدار نشود. سپس در حیاط جواب درین را می‌دهد. آسیه بلند می‌شود و از پنجره ولکان را می‌بیند و متوجه می‌شود تصورش اشتباه بوده و ولکان هنوز با درین در ارتباط است.

روز بعد آسیه پیش وکیل می‌رود و می‌گوید قصد طلاق دارد. وکیل می‌گوید او باید مدرکی بیاورد تا در دادگاه ثابت کند که ولکان به او خیانت کرده است. سپس در مورد وضعیت مالی ولکان سؤال می‌کند، چون بعد از طلاق اموالشان بین آن‌ها تقسیم خواهد شد. مرت برای نهار به رستوران می‌رود و هالوک را آن‌جا می‌بیند.

او سریع با ولکان تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد به رستوران بیاید تا برای نزدیک شدن به هالوک به‌خاطر سرمایه‌گذاری در شرکتشان پیش آن‌ها باشد. نیل به بیمارستان پیش آسیه می‌رود و آسیه بخیه‌های صورت او را می‌کشد. نیل در مورد تصمیم آسیه سؤال می‌کند و آسیه می‌گوید هنوز تصمیمی نگرفته، چون طلاق گرفتن کار راحتی نیست.

نیل می‌گوید کسی‌که خیانت کند دوباره این کار را تکرار خواهد کرد و قابل بخشش نیست. سپس می‌گوید به‌خاطر این‌که آسیه او را از دست سرجوب دوست پسرش نجات داده برای جبران هرکاری که نیاز باشد انجام می‌دهد. دوستان گونول به خانۀ او می‌روند. یکی از زنها از درین تعریف می‌کند و پسر فامیلشان را برای ازدواج با درین معرفی می‌کند و می‌گوید بورا و درین به هم می‌آیند. 


آسیه به کتاب‌فروشی می‌رود. او در آنجا به‌طور اتفاقی درین را می‌بیند که برای خریدن کتاب تربیت کودک آمده است. آسیه متعجب می‌شود و در مورد تصمیم او برای به دنیا آوردن بچه یک مرد متأهل سؤال می‌کند. درین می‌گوید پدر بچه‌اش به‌زودی طلاق می‌گیرد، چون آن‌ها دو سال است که با هم در ارتباطند. آسیه یادش می‌آید که دریا به او گفته بود ولکان فقط 3 ماه با درین در رابطه بوده است. فکر آسیه بهم می‌ریزد و از آن‌جا می‌رود.

 در خانۀ هالوک، گونول به درین در مورد بورا به‌عنوان گزینه ازدواج خبر می‌دهد. درین اهمیتی به حرف مادرش نمی‌دهد. شب در خانۀ ولکان آسیه خوابش نبرده و به حیاط می‌رود. مرت از پنجره آسیه را در حیاط می‌بیند. صبح روز بعد آسیه برای ورزش کردن بیرون می‌رود، بعد با وکیل تماس می‌گیرد و دوباره در مورد طلاق به او می‌گوید. وقتی آسیه به خانه می‌رسد مرت و بهار را می‌بیند. مرت از ورزش کردن آسیه تعریف می‌کند و به بهار می‌گوید مثل آسیه نیست.

بهار برای شام خانوادۀ ولکان را برای مهمانی دعوت می‌کند. آسیه به بانک می‌رود تا در مورد دارایی‌هایشان تحقیق کند. رییس بانک به او خبر می‌دهد که ولکان از بانک وام سنگینی گرفته و از طرفی ماه قبل پس‌انداز علی را از بانک برداشته. آسیه به‌شدت شوکه می‌شود و به خانه می‌رود و اتاق کار ولکان را بهم می‌ریزد تا مدارک مالی را پیدا کند.

او بین مدارک سند خانه‌ای که نیل گفته بود درین و ولکان را آنجا دیده بود پیدا می‌کند. همچنین فاکتور جواهری را که در گردن درین دیده بود را پیدا می‌کند و عصبانی می‌شود. بعدازظهر آسیه به‌همراه ولکان و علی به حیاط خانۀ بهار و مرت می‌روند. مرت به بهار خبر می‌دهد که برای پروژۀ کاری باید به استانبول برود.

 بهار هم می‌خواهد به‌همراه او برود اما مرت قبول نمی‌کند. کمی بعد آسیه هم به بهار خبر می‌دهد که می‌خواهد مدتی به استانبول برود از همه‌چیز دور باشد. بهار با تعجب می‌گوید مرت هم به استانبول می‌رود. آسیه با قیافۀ جدی به بهار می‌گوید او و مرت با هم به استانبول می‌روند و با هم رابطه دارند. بهار شوکه می‌شود. آسیه می‌خندد و می‌گوید شوخی کرده، بعد کباب‌ها را بیرون می‌برد. بعد از صرف غذا با ولکان تماس می‌گیرند.

ولکان داخل می‌رود و وقتی برمی‌گردد خبر می‌دهد که برای کار روی پروژه باید به شرکت برود و دیروقت برمی‌گردد. او خداحافظی می‌کند و می‌رود. آسیه به بهانۀ کار با بقیه خداحافظی می‌کند و سریع برای تعقیب ولکان می‌رود. علی حس می‌کند که آسیه ولکان را تعقیب می‌کند و از این‌که رابطۀ پدر و مادرش شکرآب به‌نظر می‌رسد ناراحت می‌شود. بعد از رفتن آسیه بهار به مرت می‌گوید زنان همیشه حس می‌کنند. به نظرم آسیه یه چیزایی حس می‌کنه.

مرت با پوزخند می‌گوید مطمئن باش آسیه همه‌چیزو می‌دونه. آسیه با تصور این‌که ولکان و درین در شرکت هستند و در حال رابطه‌اند گوشی را روی حالت فیلمبرداری می‌گذارد تا از ولکان مدرکی داشته باشد، اما با دیدن همکاران ولکان جا می‌خورد. ولکان از او علت آمدنش را می‌پرسد و آسیه می‌گوید آمده بود تا برای او و همکارانش غذا سفارش بدهد.

 آسیه از شرکت بیرون می‌آید و به بیمارستان پیش مادر ولکان می‌رود. او بی‌مقدمه به مادر ولکان می‌گوید ولکان به او خیانت کرده و دختری را باردار کرده است. مادر ولکان شوکه و ناراحت می‌شود و از آسیه می‌خواهد به‌خاطر علی ولکان را ببخشد و می‌گوید حتماً یک‌بار خطایی کرده. آسیه می‌گوید آن‌ها دو سال است که با هم هستند. مادر ولکان با ناراحتی گریه می‌کند. آسیه او را دلداری می‌دهد و از او می‌خواهد برای چیزی که در آن مقصر نیست خودش را ناراحت نکند.

 

به زودی

مطابق سلیقه شما

دروغگو
دروغگو
تاریخ پخش: ۲۶ شهریور ۱۴۰۰
فاطما
فاطما
تاریخ پخش: ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۰