در سریال زیباتر از تو در قسمت ۸ هشتم چه اتفاقاتی افتاد؟
برای قسمت ۹ چه باید بدانیم؟
با تصادف امیر، افسون تمام تلاشش را کرد تا او را به بیمارستان ببرد. نگران مرگ و حیات اوست اما او به حرف آمد. ضربه به سر و شانهاش بوده.
در آن وضعیت امیر نگران این است که دستش فلج شده باشد که افسون به او دلداری میدهد.
جانان و گلدن در حال صحبت هستند که امیر کارهایش را ول کرده و دنبال افسون به آدانا رفته است.
جانان، گلدن را سعی میکند از رابطه با امیر منصرف کند.
امیر از افسون میخواهد که او دکتری باشد که او را. عمل میکند. و به او میگوید این برای تو بچهبازی است. افسون هراس دارد که به امیر آسیبی بزند اما در نهایت میپذیرد.
از آن طرف یاشار و بینور با هم صحبت میکنند. یاشار نگران است و بینور به او متلک میگوید که وقتی در گوگل سرچ میکنی پیشانینوشت تو میآیی. برای اینکه نوشته روی پیشانیاش دیده نشود تیپش را عوض میکند و دستمال سر میبندد.
عمل امیر را افسون انجام میدهد.
اما از آن طرف، دختری میخواهد کیفی را که چند روز پیش خریده پس بدهد که میفهمند استفاده شده ولی اصرار میکند چون میگوید بیکار شدهام. فروشنده میگوید هر روز دخترهایی مثل تو را میبینم.
مادر امیر نگران پسرش است. به دلش چیزی افتاده. زنگ میزند به کایا و میگوید پسری که میخواستی شرکت را به او بدهی گارسون شده است. خبر داری ؟ آن یکی پسرت هم در آدانا گم شده و کسی بهش دسترسی نداره. کایا خونسرد است.
آدمبدها دستگیر شدهاند. این خبری است که به امیر ، افسون میدهد.
امیر میگوید لابد جانان هزاربار زنگ زده. از او خبر بگیریم. مادرش ۶۷ بار به او زنگ زده است.
بابای افسون وارد میشو دو میگوید کل آنتپ از تصادف باخبر شدهاند و میخواهند امیر را ببینند. عکس بوسه آن ها در بیمارستان پخش شده است و نامزدی آنها در خبرها اعلام شده.
خبر به همکاران کلینیک هم رسیده. جانان زنگ میزند و میگوید یک خبر مثل بمب دارم. عکس را برای آ نها میفرستد.
امیر پانسمان شده و در تدارک بیرون رفتن از بیمارستان است. پروین خانم زنگ میزند. مادرِ افسون.
افسون به امیر خبر میدهد که پدرش علیرغم اعتیاد به الکل و اجتماعی نبودنش، از وقتی خبر رو شنیده سر از پا نمیشناسه.
پروین خانم به بینور میگوید که پدرش مشکل دارد و این برای اولین بار است که بدون اینکه مسئولیت پدرش گردنش باشه کاری میکنه. من به خاطر خودم نمیگویم به خاطر دخترم میگویم.
از بیمارستان که بییرون میآیند پدر افسون خیلی از امیر تعریف میکنه. میگه میدونم میخوای برگردی آنتپ ولی یک بار هم بدون فکر کردن به من تصمیم بگیر.
برادر امیر، جِم، اما با شنیدن خبرها میگوید که تعجب کردم که برادرم قابلیت دوست داشتن یک زن را داشته باشد. سارپ میگوید که قرار است کافه را ببندیم. کایا به جم میگوید که تصمیم گرفتهایم من و مادرت که در کافه کار نکنی.و جم میگوید که میخواهم کار کنم. جم از کار جدا میشود و سارپ میگوید باز هم بیا. به عنوان مشتری. چشم او و دختری که همکارش بود اما پیِ همدیگر است.
حالا نگرانی افسون این است که پدرش بفهمد پروین در این میان است.
امیر و افسون با هم به خانه میروند. خانواده امیر هم سر میرسند. بحث به عکس روزنامه هم میرسد که امیر میگوید حلش میکنیم.
یاشار دنبال پاک کردن خالکوبی است.
شب، افسون در خانه نشسته که زنگ در را میزنند. با تصور اینکه امیر است در را باز میکند اما مادر ش را میبیند که اجازه میخواهد بیاید داخل.
پروین، حال پدر افسون،همسر سابقش را میپرسد و میگوید باور کن من نگرانشم.
افسون میگوید امیر با خانوادهاش مشکل داره ولی امروز به چشم آنها خیلی خوشگل آمد. پیش خودم فکر کردم که خانواده به این میگن. همیشه کنار هم هستند هر اتفاقی که بیفتد. پروین میگوید پس چرا نمیگذاری من هم پیشت باشم ؟یک بار هم شده به حرف های من گوش بده. از زندگیاش میگوید و اینکه پدرش راضی نشد که به استانبول برود و دکتر شود. او مانع درس خواندن پروین شده. افسون نمیخواهد بپذیرد. قرار بود تو بزرگ بشی با هم برویم درس بخونیم ولی بابات گیر داد از مزرعه نمیتوانم بروم. بعد میانه ما سرد شد و مشروب میخورد.
پدر افسون میفهمد که امیر دکتر است تعجب میکند. سارپ به سراغ امیر میرود تا حال او را بپرسد. امیر میپرسد چند روز پیش افسون را دیدم که با تو صدف میخوردین. سارپ میگوید خیلی دختر شیرینی است. رفته بود برای من صدف فروش ازمیری پیدا کرده بود.
امیر میپرسد بین تو و افسون چیزی هست؟میگوید نه پسر رفیق هستیم. صدف و لیموناد میخوریم.
بوجور، ماجرای خرید گران قیمتش را توضیح می دهد. خبر تعطیلی کافه را هم میدهد. در نهایت از بینور میخواهد که برود و امتحان کند که پس بدهد. او میگوید این کار را نمیکنم. علاقهات به چیزهای لوکس را باید برای راه حل پیدا کنیم.
امیر پای تلفن با افسون صحبت میکند. رابطه آنها با خیال راحتتر ادامه پیدا کرده. و هر دو از اینکه همه پیگیر خبر روزنامه هستند صحبت میکنند. میگوید بیا پایین برایت سورپرایز دارم که همزمان افسون با کله پاچه سراغش میآید. امیر کله پاچه دوست نداشته. افسون از امیر میخواهد که چون گفته بوده جراح پوست هستم نگوید که او جراح است.
صبح شده. یتر وارد خانه میشود و بچهها را در کنار هم که روی مبل خوابیدهاند میبیند و خوشحال میشود. به سرپیل، مادر امیر خبر میدهد. میگوید نگران نباشید. میگوید نه بابا افسون اینجا نیست.
جم وارد خانه میشود. مامانش را که قهقهه میزنند میبینند. بورجو پیش مادرش است. آمده برای مصاحبه کاری. که جم شاکی میشود. قرار شده در تعطیلات تابستان دستیار شخصی مادرش بشود.
بابای افسون وارد شرکت میشود و سراغ امیر دمیرهان را میگیرد. او را به دستیارش جانان حواله میدهند. در میان تقدیرنامهها عکس پروین را میبیند و جا میخورد. از جانان میخواهد که به افسون خبر بدهند که حالا که امیر نمیآید او بیاید.
از آن طرف افسون سراغ کایا رفته. کایا میگوید که من و پروین میخواهیم تو و امیر دیگر مدیریت کلینیک و اینجا را بر عهده بگیرید تا ما هم برویم استراحت کنیم. افسون میگوید برنامه من و پروین اینطور نیست. کایا میگوید اگر تو اینجا را مدیریت کنی پروین خوشحالترین موجود روی زمین خواهد بود. افسون میپرسد گیرین همچین معجزهای پیش آمد و من تصمیم گرفتم اینجا بمونم. بابام چی؟ بابام کل عمر من رو نمیبخشه. تحمل شنیدن اسم پروین را ندارد. سرپیل هم میرسد. بورجو هم همراه اوست. از این همراهی و شغل تازه او، افسون جا میخورد. همگی با هم میروند کارخانه را ببینند.
جانان به امیر خبر میدهد که مشتریّا کنسل کردهاند. فردی امیر را میبیند و به او می؛وید با هم نامزد کردید؟ چی رو داری مخفی میکنی؟ من با افسون یک کلمه هم حرف ندارم بزنم. من همیشه به افسون نه به خاطر محبوب بودن یا موفقیتهاش که به خاطر صادق بودن با من افتخار کرده بودم. امیر میگوید من و افسون نامزد نیستیم ولی اون بهترین و خاصترین انسانی است که من شناختهام و اجازه نمیدهم یک تار مو از او کم شود و شما هم با ارزشترین دارایی او در زندگی هستید.
آصلی به افسون ماجرا را خبر میدهد. افسون به کلینیک میرود و امیر ماجرا را کامل تعریف میکند.
دوستان جم به خانه آنها رفتهاند که در این میان، بوجور خداحافظی میکند و بچهها به خاطر حضور او جم را دست میاندازند. میگویند کیف او شبیه کیف اِدا بود.
دیداری هم میان آصلی و سارب در میگیرد و بحث به کار و تعطیلی آن میکشد. جم هم به کافه رفت تا دل بورجو را به دست بیاورد. فردی هم در یک کافه چایخانه با بینور دیدار میکند. قرار است بعد از ساعت اداری، به لطف و اصرار بینور، فردی با افسون دیدار کند.
کایا و پروین هم با هم در رستوران نشستهاند و درد دل میکنند که سرپیل به او زنگ میزند. کایا از پروین میخواهد که از آنجابرود. فردی با بینور به خانه افسون میرود. عکس خودش و افسون را میبیند. نرم میشود.
مهمان داشتن امیر را به پروین خبر میدهند که رفته تا او را ببیند. اما چه کسی؟او خودش را زن امیر معرفی کرده است. پروین جا میخورد. میرود که به افسون سر بزند که وقتی در میزند، فردی در را باز میکند.
وقتی دم در میرسند، امیر و افسون در حال صحبت هستند که بعد،بروند تو تا افسون با پدرش صحبت کند. افسون، امیر را میبوسد. امیر که وارد میشود زنی را که منتظر اوست میبیند. عصبانی میپرسد تو اینجا چیکار داری؟ زن میگوید سلام امیر. افسون آنها را میبیند.